درود،وقتتون بخیر و عرض خسته نباشید.
بنده ۱۶ سال دارم و اخیرا طی شش ماه دوم سال گذشته دچار یک افسردگی شدید شدم.تا قبل از اون من حال روحی بد و افسردگی شدیدی داشتم اما پارسال که وارد دبیرستان شدم با چند نفر اوایل سال تونستم صمیمی بشم و دوست بشم و به مرور زمان احساس خوشبختی و شادیو تونستم دوباره تجربه کنم و از ته دل بخندم،بعد طی یه مدتی اوایل آبان ماه با یکی از دخترایی که بغل دست من مینشست سر یک موضوع کاملا الکی دعوام شد و به شکل تحقیر آمیزی من رو جلوی کل کلاس کتک زد و از میز پرت کرد بیرون.بعد از اون اتفاق من دیگه مثل قبل نتونستم شادی و خوشحالیو تجربه کنم و دوباره افسرده شدم،بیشترین انتظاری که از دوستام داشتم این بود که منو حمایت کنن و بهم دلداری بدن و طرف من رو بگیرن اما بعد اون اتفاق هیچکس نیومد سراغم که نه حالم رو بپرسه و نه حتی از من که دوستشون بودم طرفداری کنه و تو بدترین حال روحیم همشون تنهام گذاشتن...بعد اون اتفاق مدرسه هم حتی هیچ پیگیری نسبت به اون دعوا نداشت و بعد از مقصر کردن من و تهدید ناظممون که حق ندارم شکایت کنم بابت این آزار،اون ماجرا تموم شد...
بعد از اون من قسم خوردم که از همشون انتقام بگیرم کسایی که تو موقعیتی که حالم خوب نبود کنارم نبودن و به اصلاح یه زمانی دوستام بودن،بعد اون اتفاق یکی از صمیمی ترین دوستام با کسی که باهاش دعوام شده بود شروع به دوستی کرد که باعث شد اول باهاش قهر کنم اما بعدش من تصمیم گرفتم واسه انتقام ببخشمش تا بتونم با نزدیک شدن به دوست صمیمیم بابت این کارش ازش انتقام بگیرم.
بعد اون اتفاقات من کل سال تحصیلی رو صرف انتقام کردم،کیفشون رو رنگی کردم،از پنجره پرت کردم پایین،سوتفاهم درست کردم که دزد به نظر برسن،شایعه ساختم،دوستیاشونو بهم زدم و خیلی کارای دیگه که نمیگنجه تو این تاپیک و تو همشون موفق بودم.تو این مدت که بهشون آسیب میزدم و ازشون کینه داشتم به ظاهر باهاشون دوست بودم،هرچند که اونا دوستای خوبی نبودن و با اینکه مثلا دوست بودیم مسخرم میکردن و بهم متلک مینداختن و یا حتی زشت خطابم میکردن در جایی که خودشون قیافه هاشون تعریفی نداشت و منم فقط یه قیافه معمولی داشتم.
یکی از روزهای آخر سال دبیرستان ما ترتیب یک مهمونی افطاری رو داده بود،چندساعت قبلش دوستانم باهام تماس گرفتن تا باهاشون برم بیرون و من اول قبول کردم ولی بعد دیدم چون حوصله ندارم گفتم نمیتونم بیام و اونام خیلی ناراحت شدن بابت نیومدنم ولی بهشون گفتم داخل مهمونی افطاری ملاقاتشون میکنم و اونام قبول کردن.
قبل شروع اون مهمونی من با همشون تماس گرفتم ولی اکثرا جوابمو ندادن یا رد تماس دادن و محلم نکردن چون قرار بود باهم به مهمونی بریم،من ترجیح دادم تنهایی وارد مهمونی شم و دیدم همشون قبل من اونجان و منتظر من نموندن،جواب سلامم رو ندادن و محلم نکردن و یکی از دوستام در جواب سلامم گفت خفه شو...
بعد از اون روز با همشون به طور "علنی" قهر کردم و شروع به دعوای علنی کردیم و این دعوا تا به امروز ادامه داشته،پشت سر من صفحه میذارن غیبت میکنن میخندن بهم،مسخرم میکنن واسم نقشه میکشن و میخوان بهم آسیب بزنن،دعوای فیزیکی میکنن توطئه میچینن و این رفتار اونا منو واقعا آزار میده و منم نمیتونم هیچجوری تلافی کنم کارهاشون رو.
این اتفاقات سال گذشته به شدت روی حال روحی من تاثیر گذاشته و من افسردگی شدیدی کرفتم و حس میکنم دچار اختلال پس از سانحه شدم،پس از این اتفاقات منو با اینکه به تمیزی و مرتب بودن میشناسن،دیگه نتونستم اتاقم رو مرتب بکنم،دیگه مثل قبل نمیتونم از ته دل بخندم و انگیزه ندارم،در حال گریم مدام و هیچ سرگرمی ندارم و تنظیم خوابم بهم ریخته و افکار به قدری درگیرم کردن که نمیتونم بخوابم در طول روز شاید ۴ ساعت فقط.به مشاور و روانشناس های زیادی هم مراجعه کردم اما هیچکدوم نتونستن حالم رو بهتر کنن و سعی کردن مقصر جلوه ام بدن،من به خودکشی و زدن رگم هم فکر میکنم و واقعا سردرگمم،خواهش میکنم کمکم کنید و بگید باید چیکار بکنم.
خیلی ببخشید که طولانی شدش و ممنون که خوندید،ممنون میشم اگر صمیمانه راهنماییم کنید.